غمها و ناراحتیهایش را هم با پوست و استخوانمان حس کردهایم. میزان تحمل این دشواریها مقیاسیست برای سنجش قدرت فرد مقابل ناملایمات زندگی. اما کجا واقعا یاد میگیریم چطور در برابر این مشکلات و سختیها بایستیم و پیروز میدان باشیم؟ مدرسه، جاییست که خواندن و نوشتن یاد گرفتهایم.
پس کلیدهای زندگی کردن در این پستی و بلندیها چه میشود؟ در کدام کلاس یاد میگیریم چطور با بیکاری کنار بیاییم، مرگ عزیزانمان را تاب بیاوریم یا از به هم خوردن روابط مهم زندگیمان نابود نشویم؟ متاسفانه آموختن این مسایل کار تجربه است و این درسها را باید در مکتب مصائب زندگی یادگرفت. من در کتاب تا وقتی پیروز نشوید هیچ چیز تمام نشده قصد داشتم این پیام را برسانم که مهم نیست زندگیتان چقدر سخت میشود، مهم نیست دشواریهایش چقدر تحملناپذیر خواهند شد، همیشه دلیلی برای ادامه دادن راه وجود دارد چون شما میتوانید از تمام این سختیها بگذرید و کامیاب شوید.
پیشنهاد من این است که پس از هر بدبیاری و مشکلی خوب به آن فکر کنید. اگر حس کردید زندگی شما را پس زده و رو به افولید باید در گام نخست علت شکست را بفهمید، موشکافانه بررسیاش کنید، بفهمید که اصلا چرا این اتفاق افتاد و در نهایت خیز بردارید و با آگاهی کامل از موانع بپرید.
بعضی وقتها مشکلات یکی پس از دیگری بر سرمان آوار میشوند
ما در دورانی زندگی میکنیم که رقابت و چالش بین تمام دنیا وجود دارد. سر کار تحت فشار و در منزل پر از تشویشیم. اما با این همه تمام مردم سعی میکنند به زندگیشان هدف و معنی خاصی بدهند. وقتی که زندگی بر وفق مرادتان نباشد چکار میکنید؟ وقتی همهچیز خوب است که شما هم خوبید، اما تکلیف روزهای بد چه میشود؟ وقتی اتفاق بدی در زندگی کسی میافتد همهچیز یک شکل دیگر است و آن روی تیره زندگی خودش را نشان میدهد:
• وقتی کسی را که دوستش دارید، از شما میگیرند.
• وقتی یک بیماری وحشتناک به سراغ خودتان یا خانوادهتان بیاید.
• وقتی کارتان رو به پسرفت باشد.
• وقتی روابط عاطفیتان به هم میریزد.
• وقتی دچار اندوه و بلاتکلیفی پس از طلاق بشوید.
• وقتی فرزندتان قصد بزرگ شدن نداشته باشد.
• وقتی فرزند نوجوانتان فکر میکند دیگر بزرگ شده است.
یک وقتهایی در زندگی وجود دارند که دوست دارید به مشکلات بگویید: «خواهش میکنم یک چند روزی ولم کن بگذار یک نفسی بکشم.» اما گوش شنوایی نیست. بعضی وقتها هست که سرتان را برگردانید زیر پایتان را خالی میکنند. این زندگیست. اما نه! این نوع نگرش فقط برای عدهایست که نیمه خالی لیوان را میبینند و آنقدر ضعیفند که کوچکترین تلاشی برای درست کردن مشکلات نمیکنند.
قدرت در ایمان است
ایمان به خود نیازمند این است که بدانید زندگی ارزش مبارزه را دارد و همیشه امیدی هست. اصلا نیازی نیست حتما در قله باشید تا بتوانید همه چیز و همه جا را ببینید. فارغ از اینکه شرایطتان چگونه است، بدون شک دلیلی برای بودنتان وجود دارد. چطور میتوانید خودتان را بیشتر باور کنید؟ یکی از راههایش تشویق درونیست. تمرکزتان را معطوف کارهای داوطلبانه، ورزش کردن و درس خواندن بکنید؛ هر کاری که باعث میشود حس بهتری نسبت به خودتان داشته باشید. عبارات مثبتی را که حالتان را بهتر میکنند پیدا کنید، آنها را روی کاغذ بنویسید و جایی بگذاریدشان که در طول روز جلوی چشمتان باشند. این جمله مورد علاقه من است که از دوستم یاد گرفتم: «قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد.» این جمله را چند بار پشت سر هم بگویید اما هر بار تکیه را روی یک کلمه یا عبارت متفاوت بگذارید:
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
قرار است اتفاقات خوب برای من بیفتد
باید طوری زندگی کنیم که حتی یک ثانیهمان هم هدر نرود. شکست، مغلوب شدن و ضرر کردن همهمان را پریشان میکند، میدانم. بهتر است که همیشه انتظارش را داشته باشید و برای رو به رو شدن با آن آماده باشید. بعد هم خودتان با آرامش خیال به زندگی بازگردید چون اگر بخواهید خودتان را محو کنید هیچکس برایتان دعوتنامه نمیفرستد. یکی از راهها تقویت ایمان به قدرتی فراتر از خودتان است، قدرتی مطلق و یگانه. و اینکه باور داشته باشید اتفاقات خوبی در انتظارتان است. وقتی پس از هر ناامیدی از جایتان برخیزید درهای بسیاری به رویتان باز میشود و اتفاقات خوب برایتان میافتد. دستی به سر و رویتان بکشید و به زندگی بازگردید. باور کنید که همهچیز میتواند عالی شود اگر خودتان بخواهید.